دعا

در روایت آمده است که:« در روز قیامت آنگاه که خداوند مشغول حسابرسی از مردم است بنده ای را نزد او می آورند که گناهان او بیشتر از نیکی هایش می باشد. فرشتگان او را گرفته و به سوی آتش دوزخ می برند. در این هنگام آن بنده سرش را برگردانده و به سوی خداوند نگاهی می کند. خداوند دستور می دهد او را برگردانند. سپس به او می فرماید: چرا سرت را به سوی ما برگردانده و به ما نگاه کردی؟ و این سوال را در حالی از او می پرسد که خود داناتر به آن است. 

بنده عرض می کند: خداوندا! گمان من به تو اینگونه نبود! 

خداوند می فرماید: ای فرشتگان من! به عزت و جلالم سوگند می خورم که این شخص یک روز هم به من گمان نیک نداشت. اما چون ادعای خوش گمانی می کند او را به بهشت ببرید! 

 


 

 

به نظر من ماجرا اونقدر که به نظر میاد هم ساده نیست! 

 

یعنی این بنده حتما یه بنده معمولی نبوده! 

 

همین که تو اون هول و فشار حسابرسی به ذهنش رسیده که همچین حرفی بزنه خودش کلی سعادت می خواد! 

 

خدا کنه اگه از اونایی نیستیم که یه راست می رن بهشت حداقل از اونایی باشیم که یه چیزایی برامون بمونه که بهش متوسل بشیم...

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

خیلی باحال بود!!!

سارا سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ http://rain-singing.blogfa.com/

سلام رها و پریای عزیز :
ممنون که سر زدید
وبلاگ قشنگی دارید

مهتا(دختر شیشه ای) سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://star1997.blogfa.com

سلام,
وب زیبایی دارید
بهتون تبریک می گم.
من خیلی از وبتون خوشم اومده مطمئنم در آینده عالی می شه.
هر جور کمکی خواستین من هستم.
با تبادل لینک هم اگه موافقین به من خبر بدین
داستان رو قبلا" خونده بودم ولی یه قسمتاییش یادم رفته بود مرسی که گذاشتین داستان قشنگیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد